کتاب ماجراهای شیرین از زندگی شیرین یک فرماندار مجموعه طنز نوجوان است که به تازگی از سوی انتشارات پیدایش منتشر شده است. در خلاصه این کتاب آمده است:
«جناب فرماندار، گمان هم نمیکرد که بعد از شمارش آرا فرماندار شود. خب، صبح که از خواب بلند شد دید فرماندار شده و هرچه مشکل و مشکلدار در شهر است، همه چشم امیدشان به اوست. ماجراهای فرماندار شیرین است، شیرینتر از قند و عسل، مبادا زیاد بخورید که قندتان بالا میرود.
بخشی از کتاب ماجراهای شیرین از زندگی شیرین یک فرماندار
در که باز شد، لحاف را کشید روی سرش.
« الان می یام. به مامانت بگو. صبحونه رو حاضر کنه. من یه کم دیگه می خوابم. بعد می یام. »
دختربچه لحاف را کنار زد.
« صبح به خیر آقای فرماندار. »
مرد سرش را زیر بالش کرد.
« اَه… برو بذار بخوابم! الان خواب از سرم می پره! برو! »
بالشت را کنار زد.
« آقای چی؟! »
دختر زد زیر خنده.
« آقای فرماندار! شمارش آرا تموم شده؛ شما شدین فرماندار. » آقای فرماندار چشم دوخت به دخترش.
« شوخی می کنی؟! »
« نه. حقیقت داره؛ شما شدین فرماندار شهر. »
فرماندار روی تخت نشست.
« من که باور نمی کنم! »
همسرش وارد شد.
« بلند شین آقای فرماندار! همه منتظر شما هستن. »
فرماندار نگاهی به زنش انداخت.
« منتظر من؟! چرا؟! »
همسر فرماندار زد زیر خنده.
« ای بابا! نتیجه ی انتخابات اعلام شده. حالا هرچی مشکل و مشکل دار تو شهره چشم امیدشون به جناب عالیه. بلند شین که باید بار سنگین مسئولیت فرمانداری رو به دوش بکشین. »
فرماندار بلند شد و رفت داخل دستشویی.
« یعنی حقیقت داره؟! شاید مادر و دختر دست به یکی کردن من رو مسخره کنن. »
مشتی آب به صورت زد و توی آینه به خودش نگاه کرد.
« نه. من فرماندار نیستم! خودم هستم! اما… زن و دخترم! اونا… »
صدای همسرش را شنید.
« صبحونه حاضره آقای فرماندار! »
صدایش را بلند کرد.
« الان می یام. »
بعد صدایش را آورد پایین.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.